کلاغ روی کاغذ



اینجا سال ها روی هم رفته خیلی به یاد نمی ایند این فقط روز هاست که توی ذوق من که انسان دقیقی نیستم میزند توی این دخمه آنقدر که دیگران می گویند زندگی کردن سخت نیست شب می آید و گاهی اوقات صبح،  شاید هم از کناذ پنجره سلول که گوشه شیشه اش بریده شده بشود غروب خورشید را تماشا کرد من که هر روز میل ام به این کار بیشتر میشود. گاهی اوقات با خود می اندیشم که چگونه شیر آب مبال را باز کنم که متفاوت باشد یا شبیه شیر آب باز کردن فلان هنر پیشه در فلان فیلم باشد خیلی برایم مهم اس که با یک چرخش بسته شود یا اینکه با دو بار چرخش آب از لوله اش جریان یابد. می دانید اینجا کسی طلوع نمی کند چون که زمینی وجود ندارد؛ دنباله چیز های پیش پا افتاده گرفتن یکی از رمز های زنده ماندن من در این سلول است.شاید این کار ها مزخرف به نظر برسند یا بی ارزش . اما همه ما آنوقت که خودمان نیستم کار های مزخرف میکنیم، مثلا افراد زیادی به مقتضای طبیعتشان بند های انگشت را می شکنند تا صدا کرده و از آن آرام میشوند یا به هنگام خستگی از کار، له و لورده می شوند و نای حرف زدن ندارند یا کسانی هنگام فکر کردن با موهایشان، ساعت، خودکار یا سیبیلشان بازی میکنند وبعضی با ریش هایشان. حالا همین ادم ها اگر کسی در هنگامی که خودِ خودش است از این کار ها بکند او را پس میزنند و ترکش می کنند. این ها انسان های ناخواسته ی خدا هستند کسی چه میداند شاید کسی که خودش نبوده با آنکه همیشه خودش بوده رابطه ای داشته است. به هر حال این کار ها تنهایی مرا پر می کند ، اینجا من یک تخت دارم با چهار پایه ی محکم، چند تا عکس ی که روی دیوار چسباندمشان، یک مسواک پلاستیکی آبی، کاغذ های کاهی، مداد و مداد تراش کوچک فی چند نخ سیگار کهنه و یک فندک کلیپر که مدت هاست از پوشش مصرفی درستشان در آمده اند. آن ها برای آنچه خلق شده اند کار نمی کنند، آنها اکنون هر کاری که می توانند می کنند. هوا بس غبار آلود بود قمباد ها هر چند ثانیه به من برخورد میکردند و برمی گشتند سمت شمال زندان اندکی نگذشت که قاضی شرع درآن بالا دست ها از روی صندلی چرمی قهوه ای رنگش که به نظر رییس زندان از سمساری نزدیک ندامتگاه اجاره کرده بود، برخاست و رو به جمعیت چیزی را به حالت دستوری فریاد کرد ، درست نفهمیدم چه گفت چرا که سرگرم تلاش برای دیدن سپهر بودم او گریه می کرد و گیج و هراسان به نظر می رسید مثل کودکی که نمیداند دنیا چگونه است اما لاجرم به آن فرود می آید . او جز گریه سلاحی ندارد.

خیلی مزخرف و بیهوده و ادایی است!


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خروپف و خرخر samiarmirzayi cheshmanabi بهرام پیشگیر مشاوره کنکور پودر سنگ الاکلنگی اموزش مطالب زيبايي اشعار سید امیررضا هاشمی سيــرِ سفــر